مروری بر تفکر استراتژیک و رویکرد های آن |
رویکرد برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک: این دو رویکرد (برنامه ریزی و تفکراستراتژیک) به دو انتهای طیف مکاتب ده گانه استراتژی مربوط می باشد که در محیط قابل شناخت و « طرح ریزی » تعلق دارند .برنامه ریزی استراتژیک جزو مکتب تعریف می شود که برای « یادگیری » قابل پیش بینی اثربخش است و تفکر استراتژیک با مکتب در محیط « تفکر استراتژیک » محیط غیرقابل درک و پیشبینی مناسب است .بدین ترتیب سازمان شمرده می شود . « راهبری » پرتحول و غیرقابل پیشبینی امروز رویکرد مناسب رویکردی که می تواند سازمان را نسبت به رقیب برتری بخشد و سهم بیشتری از منافع بازار رامی نویسد: « مهاجرت ارزش » نصیب آن سازد .آدریان اسلوتسکی در کتاب خود با عنوان بسیاری از اوقات، یک شرکت تازه وارد و کوچک با یک استراتژی نوآورانه و قوی، همه منافع یک مهارت حیاتی مدیریت در هزاره جدید « تفکر استراتژیک » یک صنعت را از آن خود می سازد. تفکر استراتژیک مدیر را قادر می سازد تا بفهمد چه عواملی در دستیابی به اهداف موردنظر موثرهستند و کدامیک موثر نیستند و چرا، و چگونه عوامل موثر برای مشتری ارزشمی آفرینند؟ این بصیرت نسبت به عوامل تاثیرگذار در خلق ارزش، قدرت تشخیص ایجاد می کند .بدون این تشخیص، صرف منابع (مادی و غیرمادی) سازمان برای دستیابی به موفقیت بی حاصل خواهدبود . « تفکر یک استراتژیست » کن ایچی اومی 2 درکتاب معتبر خود با عنوان اگر موضوعات اساسی را تشخیص ندهید، هرقدر به خود و کارمندانتان فشار روحی و فیزیکی« تفکر استراتژیک » . وارد کنید، سرانجام نتیجه ای جز سردرگمی و شکست حاصل نخواهدشدپیشبینی آینده نیست .تفکر استراتژیک تشخیص به موقع خصوصیات میدان رقابت و دیدن فرصتهایی است که رقبا نسبت به آن غافل هستند .جف بزوس 3 بنیانگذار شرکت آمازون هنگامی که در سال 1995 قابلیت فروش کتاب بر روی شبکه اینترنت را کشف و آن را تبدیل به یک کسب و کار کرد، تشخیص داد که توزیع کتاب بر روی شبکه اینترنت نه تنها هزینه ها راکاهش می دهد، بلکه قابلیتهایی برای مشتری می آفریند که به هیچ وجه با نظام توزیع سنتی قابل تامین نیست (خلق ارزش برای مشتری). امروز این شرکت با عمر کوتاه خود به3 میلیارد دلار دست یافته است که این رقم در مقایسه با فروش / فروش سالیانه ای بیش از 10/7 میلیارد دلاری شرکت بزرگی همچون جان وایلی 5 با 200 سال سابقه فعالیت در این زمینه،ارزشمندی بصیرت نسبت به عوامل ارزش آفرین بازار را نشان می دهد.تفکر استراتژیک ازطریق تشخیص و تقویت فعالیتهایی که ارزشهای منحصر به فردی برای مشتری ایجاد می کنند، مزیت رقابتی می آفریند .این کار ازطریق فهم قواعد بازار و پاسخگویی خلاقانه به آن انجام می شود .و این امر در محیط ناپایدار و متحول کسب و کار، یک رویکرد بی نظیر است.ظاهر می شود .این قواعد مدل ذهنی خاصی را « ساده و عمیق » تفکر استراتژیک درقالب قواعدایجاد کرده و مبنای تصمیم گیریهای روزانه تا جهت گیری کلی سازمان خواهدبود.تفکر استراتژیک برای سازمان و ذینفعان آن انگیزه و تعهد ایجاد می کند .این انگیزه و تعهد ازطریق قدرتی به وجود می آید که در حقیقت ساده و درعین حال جذاب است. هنری مینتزبرگ تفکر استراتژیک را یکنمای یکپارچه از کسب و کار در ذهن می داند. گری هامل آن را معماری هنرمندانه استراتژی برمبنای خلاقیت و فهم کسب و کار توصیف می کند .رالف استیسی آن را طرح ریزی برمبنای یادگیری می شناسد .هریک از این تعابیر نمایی از این رویکرد را ارائه می کنند، بدون آنکه هیچ یک مدعی بیان تمامی این رویکرد باشند.هامل و پراهالاد تفکر استراتژیک را شیوه خاصی برا ی اندیشیدن میدانند که میتوان آن را مهارت معماری استراتژی دانست .مینتز برگ تفکر استراتژیک را مبنایی برای خلق استراتژی قاعده شکن - کاری که فرایندهای برنامه ریزی قادر به انجام آن نیستند -ذکر میکند .تفکر استراتژیک را میتوان به عنوان مبنایی برای خلق استراتژی های نو دانست که قادر است قواعد رقابت راتغییر دهد و چشم اندازی کاملا متفاوت از وضع موجود را ارایه دهد.لیدکا برنامه ریزی استراتژیک را برای پیاده سازی استراتژی های خلق شده از طریق تفکراستراتژیک و همچنین تسهیل تفکر استراتژیک می داند و برنامه ریزی تسهیل روند کاری و پیاده سازی نتایج آن را بر عهده دارد .لیدکا برا ی تفکر استراتژیک پنج ویژگی قایل است: 1- نگرش سیستمیک : تفکر استراتژیک بر مبنای نگرش سیستمیک شکل می گیرد .یک متفکراستراتژیک باید یک سیستم کامل از ارزشها را در ذهن خود ایجاد کرده و ارتباط بین اجزای آن را به خوبی درک کند . پورتر در این خصوص معتقد است که استراتژی یک نگرش تمام نگر ویکپارچه است، هر چند فعالیت های مجزا و متنوع زیادی در آن وجود دارد .بدون نگرش سیستمی، بهینه سازی امکان پذیر نمی باشد . زیرا بیشینه کردن یک بخش، ممکن است به از دست رفتن خصوصیات مهم و حیاتی بخش دیگری از سیستم منجر شود. 2 - تمرکز بر هدف : تفکر استراتژیک جهت گیری سازمان رامشخص می سازد و آن را در کانون توجه سازمان قرار می دهد . این تمرکز به سازمان و افراد اجازه می دهد تا تمامی انرژی خود را در این جهت صرف کنند . 3 -فرصت جویی هوشمندانه : در تفکر استراتژیک، کشف فرصتها و بهره گیری از آنها یک اصل مهم است . این ویژگی به مفهوم استقبال از تجارب و موضوعات جدید است و سازمان را برای اتخاذ استراتژی های تازه در جهت فرصتهای جدید آماده می سازد.تفکر استراتژیک برای درک فرصت های جدید به صدای ناموزون افراد عاصی در سازمان گوش می سپارد و توان درک شرایط مناسب برای تغییر استراتژی را دارا می باشد . 4 - تفکر در زمان : تفکر استراتژیک، تفکری در طول سازمان است که گذشته ، حال و آینده رابه هم پیوند می دهد . استراتژی نیز پلی بین حال (وضع موجود) و آینده (وضع مطلوب) است . درتفکر استراتژیک باید آینده را بر مبنای توانمندی های امروز (که دستاوردهای گذشته سازمان است) خلق کرد. -5 فرضیه سازی : فرضیه سازی ، حلقه واصل بین خصوصیات خلاقانه و تحلیلی تفکر استراتژیک است.تفکر استراتژیک هم خلاق است و هم ازابزار تحلیلی بهره می جوید.این تلفیق از طریق فرضیه سازی (خلاقیت) و آزمون فرضیه (تحلیل) صورت می پذیرد.فرضیه سازی یک سوال بدیع را مطرح می سازد".چه می شود اگر.…؟ "و سپس پاسخ از طریق آزمون فرضیه به طریق تحلیلی تامین می شود (2). مقاله حاضر از این دیدگاه حمایت می کند که تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک دو مفهوم جدا از هم هستند و برنامه ریزی استراتژیک فرایندی است که بعداز تفکر استراتژیک اتفاق می افتد. تحلیل نویسنده در بحثهای بعدی نشان می دهد که تفکر استراتژیک خود را در دوسطح متفاوت نمایان می سازد: سطح فردی و سطح سازمانی. این رویکرد تمرکز خرد بر افراد و گروهها را با تمرکز کلان بر سازمانها و زمینه آنهــــا ادغام می کند. به عبارت دیگر، این رویکرد، اثر ویژگیها و اقدامات فردی بر زمینه سازمانی و برعکس اثر زمینه سازمانی بر تفکر و رفتار فردی را نشان می دهد. همان طور که چاتمن (1998) استدلال می کند که: وقتی ما به رفتار افراد در سازمانها می نگریم درواقع دو پـــــدیده را می بینیم: خود فرد و فرد به عنوان نماینده مجموعه سازمانی... بنابراین، فرد نه تنها از طرف سازمان فعالیت می کند بلکه وقتی ارزشها، اعتقادات و اهداف مجموعه را به همراه دارد، به عنوان خود سازمان عمل می کند. بنابراین، درک تفکر استراتژیک مستلزم یک رویکرد دو وجهی است که هم ویژگیهای یک فرد با تفکر استراتژیک را بررسی کند و هم پویاییها و فرایندهایی را که در داخل زمینه سازمانی محل فعالیت فرد اتفاق می افتند.
تفکر استراتژیک در سطح سازمانی سطح سازمانی، زمینه ای را فراهم می کند که در آن بتوان از تفکر استراتژیک فردی برخوردار بود. سازمانها نیازمند ایجاد ساختارها، فرایندها و سیستم هایی هستند که: 1 - گفتگوی استراتژیک مستمری بین تیم مدیریت ارشد به وجود آورند؛ 2 - از مزیت نبــوغ و خلاقیت تمام کارکنان بهره برداری کنند. گفتمان استراتژیک یعنی تفکر استراتژیک مستلزم زمانی برای انعکـــــاس و اکتشاف است. همان طور که هانفورد (1995) اشاره کرده است: در سطح استراتژیک به طور قطع می توان گفت که سرعت زیاد به معنی استراتژیک نبودن است. برای مثال جداول زمانی بسیار کوتاه برای تفکر در زمینه مباحث و فرصتهای کلیدی یا برای یادگیری چیزی جدید یا برای تغییر و شفاف سازی نقشهای سازمانی، نمونه هایی از امورعجولانه هستند که ما را از استراتژیک بودن و تفکر استراتژیک دور می کنند. باید توجه داشت که همه این چالشهای استراتژیک زمان می برند. فوریت زمانی در این موارد غیرمولد تلقی می شود. حذف عارضه همیشگی ما وقت نداریم. پیش نیاز مهمی برای تفکر استراتژیک به شمار می رود. سازمانها باید به طورمرتب زمان و مکان کافی دراختیار مدیران ارشد خود بگذارند تا آنها بتوانند در گفتمانهای مربوط به مباحث، بینشها و ایده های استراتژیک شرکت فعالیت داشته باشند. تفکر استراتژیک مستلزم این است که تیم های مدیریت ارشد یادبگیرند که چگونه موارد پیچیده و متناقض را ازطریق گفتگو با همدیگر کشف کنند. گفتگوی استراتژیک جمعی - اگر به صورت سازنده انجام شود - از مزیت پتانسیل هم افزای چندین مغز به جای یک مغز برخوردار خواهد شد. این نوع گفتمان فراتر از درک و فهم یک نفر بوده و اعضای تیم را قادر می سازد تا درک عمیق تری از پیچیدگی سازمانی به دست آورند و نیز آنها را به بینش و شفافیت جدیدی هدایت می کند که به صورت فردی قابل دسترس نیستند. همان طـور که ایسن هارت (1997) استدلال کرده است: چنین تماسی _(گفتگو)، مدیران را مجبور می کند تا استدلال های اثربخش تر و شفاف تری ارائه کرده و به راحتی آنها را به دیگران انتقال دهند. در این صورت، مدیران نه تنها ازطریق این فرایند دیدگاه خودرا فراگرفته و شکل می دهند بلکه از دیدگاههای دیگران نیز با خبر می شوند. از این طریق، تعامل بین مدیران یک فرایند اکتشاف اجتماعی ایجاد می کند که در آن ارتباطات مستمر، یک درک بسیــار عمقی و واقع گرایانه ای را از اطلاعات و ترجیحات کلیدی به وجود می آورد. اعضای فردی تیم مدیران باید واقعاً خواهان بهره مندی از مزایای گفتمان استراتژیک بوده و به طورجدی آماده شنیدن صحبتهای دیگران باشند. این مقاله عدم وجود تفکر استراتژیک را به عنوان کاستی اساسی سازمانها شناخته است. برای ازبین بـــردن این وضعیت می توان پیشنهاد کرد که سازمانها به تفکر استراتژیک در دو سطح فردی و سازمانی تاکید کنند. تجزیه وتحلیل نشان داده است که اعضای فردی، بویژه مدیران عالی، باید دارای درکی کلی از سازمان و محیط آن باشند، آنها باید خلاق بوده و دارای چشم اندازی برای آینده سازمان باشند. این امر دو سوال عمده را ایجاد می کند: 1 - آیا سازمانها باید مدیران ارشد را در زمان استخدام براساس تفکر استراتژیک انتخاب کنند؟ 2 - آیا آموزش می تواند توانایی تفکر استراتژیک مدیران ارشد را افزایش دهد؟ پاسخ سوال اول به طور قطع بلی است. سازمانها باید فرایند ارزیابی و انتخابی طراحی کنند که بیشتر بر توانایی تفکر استراتژیک متقاضیان و میزان تطبیق پذیری آنها با تغییر تمرکز کرده و کمتر بر معیارهای انتخاب سنتی مانند عملکرد گذشته تاکید کند. همان طور که وارن بنیس اشاره کرده است: باوجود تغییرات سریع _(چهار نعل) که در ابعاد جمعیتی، جغرافیای سیاسی و جهانی اتفاق می افتد، اگر فکر کنید که می توانید فعالیت خود در 10 سال آینده را با همان روشهای 10 سال گذشته اداره کنید، دیوانه هستید. پاسخ به این سوال که آیا آموزش می تواند توانایی تفکر استراتژیک مدیران ارشد را افزایش دهد یا خیر، به خاطر فقدان تحقیق در این زمینه مشکل است. واضح است که در زمینه مطالعه ناچیز درباره تفکر استراتژیک، تحقیق زیادی موردنیاز است. این عبارت داخل گیومه در بحث اخیر جمعی از متخصصان در ایالت متحده، موردتاکید و حمایت قرار گرفت. این جمع تحقیق در زمینه تفکر استراتژیک را یکی از 10 بحث مهم وحیاتی تحقیقات آینده مدیریت شناختند. یکی از سوالهای تحقیقی که باید در تحقیقات آینده موردتاکید قرارگیرد، سوالهایی است که در بالا مطرح شدند. فقط انتخاب افرادی با توانایی تفکر استراتژیک زیاد یا ارائه آموزش در این زمینه برای ایجاد اطمینان از پیدایش تفکر استراتژیک در سازمان کافی نیستند. همان طور که قبلاً اشاره شد، سازمانها باید ساختارها، فرایندها و سیستم هایی ایجاد کنند که افزاینده گفتمان مستمر استراتژیک بین تیم مدیریت ارشد بوده و زمینه ساز بهره گیری از مزیت نبوغ و خلاقیت کارکنان باشد. این امر مستلزم این است که شرکت نسبت به نوآوری و تغییر و به کارگیری تمام افراد سازمان در فرایند توسعه استراتژیک متعهد باشد. همان طور که در بالا بحث شد، مجمع تفکر استراتژیک، یکی از ابزارهای دستیابی به ورودی جدید از اعضای سازمان است. چالش مدیران ارشد، ادغام اطلاعات و ایده های ارائه شده توسط مجمع تفکر استراتژیک در فرایندهای تفکر استراتژیک خود و استفاده از آن درتصمیم گیری استراتژیک شان است (3). بدین ترتیب، ابعاد تحلیلی و عقلایی استراتژی با ابعاد خلاقانه و هنری آن پیوند می خورد و یک رویکرد قوی مدیریتی حاصل می گردد. تیم اوشاناسی (T.O’SHANNASSY) این تلفیق را یک فرایند دیالتیک ذهنی بین تفکر واگرا و همگرا می داند. وی می گوید: «درعین خلاق بودن باید خلاقیت را در دنیای واقعی پیاده کرد و درعین بهره گیری از قدرت سنتز می بایستی از قدرت تحلیل نیز استفاده کرد و بکارگیری پی درپی تفکر و برنامه ریزی استراتژیک راه دستیابی به استراتژیهای بدیع و خلاقـــانه درعمل است».(13) این شیوه نگرش می تواند یک چارچوب اصولی برای پیوند نظریات کلاسیک و نوین استراتژی را فراهم سازد و الگویی برای مفهوم یکپارچه استراتژی باشد (6). نتیجه گیری: برای به دست آوردن ورودی جدید برای گفتمان استراتژیک دربین مدیران ارشد، به سازمانها پیشنهاد می کنم که مجمع تفکر استراتژیک تشکیل دهند. یک چنین مجمعی باید مدیرانی از رشته ها و سطوح مختلف سازمان که به طور مرتب در یک دوره زمانی مناسب همدیگر را ملاقات می کنند را موردمقایسه قرار دهد. انتخاب این مدیران باید براساس سوابق موفق آنها به عنوان مدیران صفی، ایده های نوآورانه آنها و رک و راست بودن آنها باشد. فعالیتهای مجمع تفکر استراتژیک باید بر کشف مباحثی تمرکز داشته باشد که در 5 الی 10 سال آینده برای سازمان اهمیت استراتژیک خواهند داشت. برای مثال، اعضای مجمع تفکر استراتژیک می توانند فعالیتهایی از قبیل زیر را انجام دهند: ایجاد سناریوهایی درباره مشتریان آینده سازمان، بحث و تبادل نظر بر سر موضوعاتی مانند ساختاردهی مجدد و انتقال و تغییر، یا بررسی استنتاجات از آخرین تفکراتی که در مدیریت استراتژیک سازمانشان مطرح شده است. ایده ها و نظرات پیشنهادی اعضای مجمع تفکر استراتژیک باید درطول زمان عقب نشینی مدیریت به مدیریت ارشد سازمان ارائه شود. هدف از این عقب نشینـــــی، فراهم کردن ایده هایی جدید برای مدیران ارشد، کمک به آنها برای دیدن مباحث استراتژیک از دیدگاههایــی مختلف و به چالش واداشتن مدل های ذهنی رایج در سراسر سازمان است. زمینه هایی وجود دارد که تحقیقات آتی باید درباره تفکر استراتژیک بر آنها تاکید کنند. اول، نیاز به آزمایش توانایی تفکر استراتژیک مدیران ارشد وجود دارد. همچنین آزمونهایی دردسترس هستند که بر جوانب تفکر استراتژیک اشاره دارند. برای مثال، آزمونهای خلاقیت یا تفکر منشعب و مقیاسهای سنجش جامع تر که نیاز به توسعه دارند. چنین تحقیقی باید به شناسایی معیار انتخابی منجر شود که توانایی تفکر استراتژیک بلندمدت را به بهترین نحو پیش بینی کند. دوم، این سوال که آیا آموزش می تواند توانایی تفکر استراتژیک مدیران ارشد را افزایش دهد یا خیر، نیازمند تحقیق بیشتر است، همان طور که در بخش قبلی بحث شد و درنهایت، چارچوب مفهومی ارائه شده در این مقاله باید ازطریق تحقیق تجربی اعتبار پیدا کند. چنین تحقیقی باید ماهیت کیفی داشته و شامل مطالعات موردی عمقی باشد که شرکتهایی با تفکر استراتژیک را در برابر گروه کنترلی از شرکتهای فاقد تفکر استراتژیک بررسی کند.
منابع 1- (http://e-aryana.com) 2- ،(http://www.csr.ir) 3- (www.nashrestan.com) 4- (http://www.Nashrestan.com) 5- ( http://ww3.harvardbusiness.org)
نظرات شما عزیزان: |
نويسنده: علی نویدی شماره خبر: 1141 زمان: 11:41 تاريخ: یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب: مروری بر تفکر استراتژیک و رویکرد های آن, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
Powered By a.navidi@ymail.com | Template By: alinavidi |